کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

در خواب خدا را دیدم

در خواب خدا را دیدم. خدا پرسید: «می خواهی با من گفتگو کنی؟» در پاسخش گفتم: «اگر وقت دارید؟» خدا خندید و گفت: «وقت من بی نهایت است. در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟» پرسیدم: «چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟» خدا پاسخ داد: «اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند و عجله دارند که بزرگ شوند و بعد دوباره پس از مدت ها، آرزو می کنند که کودک باشند. اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند. بعد پولشان را از دست می دهند تا سلامتی خود را بدست آورند. اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال را فراموش می کنند، بنابراین نه در حال زندگی می کنند و نه در آینده. اینکه آنها به گون...
19 فروردين 1393

بقیه عید دیدنی ها خونه مریم جون و مانا جون

هفته دوم عید خونه مریم جون رفتیم کسرا خیلی خوشحال بود چون هم آقای اکبری و هم مریم جونو خیلی دوست داره آقای اکبری حسابی سر به سرش میذاشت و حسابی ازش تعریف میکرد چند تا شکلات و عیدی هم در جیبش گذاشت .از اونها خداحافظی کردیم من تو ماشین گفتم حالاکه مانیسا جون خونه نیست به خونه ماناجون بریم هماهنگ کردیم و به خونه مانا جون اومدیم . طبق معمول مانا جون پسرم را سورپرایز کرد و و سیله بازی و و سکه بهش عیدی داد. بعد هم حسابی بامانا جون توی اتاق بازیکرد و سر از پا نمیشناخت . مانا جون هم حسابی باهاش بازی کردو با تمامی عروسکهاو شخصیتهای کارتونی درقالب همون عروسکها بازی کردندو حقیقتا به کسرا خیلی خوش گذشت و از اونجا که ...
18 فروردين 1393

سیزده بدر و آخرین شب تعطیلات

و اما روز سیزده بدر که به خونه مامان حاجی رفتیم قرار شد بعد ناهار به دارآباد بریم ولی طناز با فامیلها تماس گرفت و اونها گفتند ما تو پارک نیاورون هستیم به پارک اومدیم کسرا با شاهین تو وسایل بازی حسابی خوش گذروند ما هم با فامیل هاخوش گذروندیم و بعد از اتمام آش که شب هم شده بود به خونه مامان حاجی اومدیم خیلی ها پیاده برگشتند وبه خاطر مسافت نزدیک زودتر از ماشین دارها به خونه رسیده بودند.سبزه ها را بروی دیوار کوتاهی که نزدیک پارک بود گذاشتیم کسرا اصرار داشت به پارک برگریم تا سبزه ها را تو استخر پارک بیاندازیم. آخرین شب تعطیلات را به خونه مانیسا جون رفتیم کسرا واسه مانیسا جون یک عروسک خوشگل کادو کرده بود و خیل...
18 فروردين 1393

روزهای بعد سال تحویل

روز اول عید خونه دائیجون محمد و خاله جون احترام رفتیم وقتی خونه محمد بودیم بهم میگفت زودتر بریم خونه خاله جون چون میدونست که مریم جونو مانا جون اونجا هستندو میتونه باهاشون بازی کنه خیلی بهش خوش گذشت و نمیخواست از خونه خالش بیرو ن بیاد. من روز یکشنبه مریم جون را پاگشا کردم خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به کسرا چون مانیسا جون اومد و یک ماشین موزیکال کادو اورد که از اون حسابی خوشش اومد جالب اینکه میترسید مانیسا ماشینش را خراب کنه زیاد با اون بازی نکرد روز سه شنبه بود که به سمنان رفتیم و خونه خاله جمیله بودیم و فردا شبخونه دایی امیر دعوت شدیم ظهر به شهمیرزاد خونه دوستانون رفتیم و تو میدونش کنار هفت سین عکس گرفتیم ...
17 فروردين 1393

سبز کردن سبزه

چند روز به عید مونده بود که من تصمیم گرفتم سبزه سبز کنم ولی از ترس اینکه توسط آقا کسرا تارو مار بشه خیلی دو دل بودم بالاخره دل را به دریا زدم و اینکار را کردم چون دوست داشتم خودم سبزه بکارم با کسرا خان هم اتمام حجت کردم که به سبزه ها دست نزنه تا سالم بمونه چون سالهای پیش خیلی سبزه ها را خراب میکردو واسه سال تحویل چیزی از اونها نمیموند امسال واقعا پسر خوبیبود و بهشون دست نزد . برای اینکه کمتر در دسترس باشه اونو بالای یخچال فریزر میذاشتم، فقط واسه آب دادن پائین میاوردم بعد از چند دقیقه که برگشتم دیدیم یک مشت برنج توی سبزه ها ریخته و اونهم در کاشت سهیم شده بود. و لی خدا را شکر سبزه ها خوب موند .حالا بگم ازماهی ...
17 فروردين 1393

آغاز سال 1393

زمان تحویل سال امسال ساعت ٢٠و ٢٠ دقیقه و ٢٠ ثانیه بود و ما این ساعت را به فال نیک گرفتیم و گفتیم انشالله امسال برای همه مردم ایران سال بیستی باشه ساعتهای پایانی سال نودو دو بود که سفره هفت سین را چیدم و هرچند که چندین بار سمنوتوسط آقا کسراروی میز پخش شدو من سریع رومیزی را عوض کردم. هر سال خیلی مختصر سفر ه هفت سین میچینم و سریعا جمعش میکنم تا چیزی نشکنه و خرابکاری نشه چند ثانیه بیشتربه سال تحویل نمونده بود که کسرا به دستشویی رفت و ما هم منتظر بودیم تا سال جدید تحویل شه از اونطرف هم کسرا صدا میزد که یکی بیاد منو بشوره و درحالیکه جوابی از طرف ما نشنید سرش را از دستشویی بیرون آورد و ما هر دومون بوسیدمش و سا...
17 فروردين 1393

چهارشنبه سوری سال 1392

امسال چهارشنبه سوری به شهرک شهید محلاتی رفتیم جاده لشکرک طبق معمول شلوغ بود به ارتفاعات که رسیدیم بالن های آرزو رادیدیم که چندتایی به هوا پرتاب شده بودند وقتی به قله کوه رسیدیم جمعیت زیادی اونجا ایستاده بودند و برای هر ماشین تازه واردی یک نارنجک پرتاب میکردند اونقدر صدا ی انفجار بالا بود که نه تنها از ماشین پیاده نشدیم بلکه فرار را بر قرار ترجیح دادایم چندمترجلوتر ایستادیم و ازبام تهران پائین را نگاه میکردیم که متوجه شدیم تو بیشتر کوچه های شهرک آتیش بازی برقراره و چند تا بچه دیدیم ازماشین پائین اومدیم کسرا هم دوست داشت از اتیش بپره و لی چون شعله زیاد بود یک گام به عقب میاومد بچه ها بهش ترقه دادند و گفتند این خطر...
17 فروردين 1393

سیزده بدر و آخرین شب تعطیلات

  و اما روز سیزده بدر که به خونه مامان حاجی رفتیم قرار شد بعد ناهار به دارآباد بریم ولی طناز با فامیلها تماس گرفت و اونها گفتند ما تو پارک نیاورون هستیم به پارک اومدیم کسرا با شاهین تو وسایل بازی حسابی خوش گذروند ما هم با فامیل هاخوش گذروندیم و بعد از اتمام آش که شب هم شده بود به خونه مامان حاجی اومدیم خیلی ها پیاده برگشتند و به خاطر مسافت نزدیک زودتر از ماشین دارها  به خونه رسیده بودند. سبزه ها را بروی دیوار کوتاهی که نزدیک پارک بود گذاشتیم کسرا اصرار داشت به پارک برگریم  تا سبزه ها را تو استخر پارک بیاندازیم.     آخرین شب تعطیلات را به خونه مانیسا جون رفتیم کسرا واس...
14 فروردين 1393

بقیه عید دیدنی ها خونه مریم جون و مانا جون

هفته دوم عید  خونه مریم جون رفتیم کسرا خیلی خوشحال بود  چون هم آقای اکبری و هم مریم جونو خیلی دوست داره آقای اکبری حسابی سر به سرش میذاشت و حسابی ازش تعریف میکرد چند تا شکلات و عیدی هم در جیبش گذاشت .از اونها خداحافظی کردیم من تو ماشین گفتم حالاکه مانیسا جون خونه نیست به خونه ماناجون بریم هماهنگ کردیم و به خونه مانا جون اومدیم . طبق معمول مانا جون پسرم را سورپرایز کرد و و سیله بازی و  و سکه بهش عیدی داد. بعد هم حسابی بامانا جون توی اتاق بازیکرد و سر از پا نمیشناخت . مانا جون هم حسابی  باهاش بازی کردو   با تمامی عروسکهاو شخصیتهای کارتونی درقالب همون عروسکها  بازی کردند...
11 فروردين 1393

روزهای بعد سال تحویل

   روز اول عید خونه دائیجون محمد و خاله جون احترام رفتیم وقتی خونه محمد بودیم بهم میگفت زودتر بریم خونه خاله جون چون میدونست که مریم جونو مانا جون اونجا هستندو میتونه باهاشون بازی کنه خیلی بهش خوش گذشت و نمیخواست از خونه خالش بیرو ن بیاد. من روز یکشنبه مریم جون را پاگشا کردم خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به کسرا چون مانیسا جون اومد و یک ماشین موزیکال  کادو اورد که از اون حسابی خوشش اومد جالب اینکه میترسید مانیسا ماشینش را خراب کنه زیاد با اون بازی نکرد روز سه شنبه بود که   به سمنان رفتیم و خونه خاله جمیله بودیم و فردا شب  خونه دایی امیر دعوت شدیم   ظهر به شهمیرزاد خونه دوستان...
6 فروردين 1393